وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

سلام

سلام به همه ی شما دوستان خوبم در سراسر ایران پهناور 🌺 اینروزها ی من زیادی کسل کننده است . البته کارنامه ام رو گرفتم یکمی سرحال اومدم🙂 از اینکه ویولن رو متوقف کردم احساس گناه و ندامت دارم🥲 خب بنده تقریبا از دیروز اخلاقياتم یهویی تغییر کرد! چطور ؟ خب فقط رفتم پینترست و سرچ کرد : شاهکار کاشی کاری ایرانی  و با موجی از خلاقیت ها و ایده ها شکوفا شدم🙂 به من نمیگن پاترهد ها🙂 به من میگن منتقد کتاب 🙂 ...
20 بهمن 1400

روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۱۳

جو خندان گفت : _ دیگه اینم مسولیت خودته ! راستی طبقه ی همکف مال آموزگاران و.... طبقه دوم هم اتاق های ساکنین اینجاست ، امشب معرفی میکنم. اینجا از ۱ تا ۱۲ سال رو هم برای پسران هست و هم دختران ، بعدش هم فقط دختران که طبقه ی ششم و هفتم هستن. بقیه توضیحات با خانم اسمیتلینگ هست. سایه ناباور وارد اتاق شد و بلافاصله گوشی اش را روشن کرد . هیچ پیغامی نبود به جز ..... اوه خدای من ! یک پیغام از طرف اما !!!! + سایه ی عزیز ، میشه بدونم کجا رفتی ؟ سایه اینقدر از شدت خنده دار بودن پیام، خندیده بود که اشک‌هایش روان بود . روی تخت دراز کشید و نوشت : -نیویورک ، دبیرستان و دبستان هنر های برگزيده نیویورک. سپس تلفنش را خاموش کرد و نا گهان به خواب رفت...
17 بهمن 1400

کی گفته من نیستم😃😃😃

سلام سلام  سایه هستم صدای منو از تریبون رسمی وبلاگم میشنوید😎😎😎 راستش این پست قراره غمگین باشه☹🙁 ماجرا از این قراره که آدم تو این کرونا دلتنگ میشه  دلتنگ بعضی چیزهایی که قبلا قدرشونو درست نمی‌دونست...🖤💔 وقتی کرونا کمرنگ تر شد ، کم کم خوشی های زندگی به من نزدیکتر شد🙂 ولی در عرض سه روز با اومدن سویه او میکرون ، کلا تمام خوشی هامون ازمون گرفته شد💔🖤 مدرسه ای که جمعا سه هفته هم نشد🖤💔 دوستایی که هیچوقت از نزدیک همو ندیده بودیم💔🖤 امتحانات مجازی به شدت مضخرف دوباره اومد🖤💔💔💔💔😤 دوستان و فامیل ها رو نزدیک به دو هفته ندیدم🖤💔🖤💔 رنگ بیرون رو فکر کنم دیگه ندیدیم🙂💔🖤 و تمام خوشی هایی که از...
17 بهمن 1400

روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۱۲

از بچگی آسمان و منظره هایی که به ابر مزین شده بودند را دوست داشت. ۱ ساعت بعد در حالی که خدمه مهماندار هواپیما او را صدا میزد از خواب برخواست. با صدای او بیدار شد و چمدانش را برداشت و بیرون رفت. خودش به تنهایی تاکسی گرفت و به آدرس زیر رفت: _ساختمان آجری کنار پارک وینتون، پلاک ۲۳۴ ، واحد ۲ وقتی راننده جلوی خانه ای بزرگ و وحشت آسا ایستاد ، سایه هنگامی که منتظر راننده تاکسی بود تا چمدان هایش را بیاورد صدای کسی را شنید. دختری با موهای طلایی و فرفری، دماغی که همیشه قرمز بود ، پوست سفید و یک دست مانند مادر . آن دو بدون کلامی یکدیگر را در آغوش گرفتند . جو پس از اینکه چمدان های سایه را از راننده تاکسی گرفت ، او را به داخل دعوت کرد . سایه د...
15 بهمن 1400

روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۱۱

سپس گل سرخ زیبایی را روی پیانو گذاشت و بی توجه به اما به سمت مامان خانم رفت : +سلام علیکم بانو ! خسته نباشید سپس دسته گل بیایی رابه مامان خانم داد. اما بلند شد و رفت بالا ، اعصابش در هم بود. پدر در حالی که نگاهش به پشت سر اما بود گفت : +باز چیشده؟ سایه شانه هایش بالا داد. بالاخره پس از یک ساعت متوالی ، سایه توانست پیانو را دوباره راه بیندازد. سایه به سمت اتاق اما رفت. اما داشت مثل همیشه یکی از کتابهای قطور و طولانی اش را می‌خواند. سایه کنارش نشست و گفت : +چرا قهر کردی؟ اما از همان پشت کتاب جواب داد : _ من کجا قهر کردم؟ سایه ابروهایش را بالا داد و گفت : +نکردی؟ _نخیر،اومدم کتابمو بخونم . سایه قیافه ای متفکرانه به خود گر...
12 بهمن 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد